،ایمیل ها یکی پشت یکی دیگر میآید ،به این همه انتظاری که کشیدم هم رحم نمی کنند ،حال عجیبی ست از لوس آنجلس ،ولنسیا ،سانفرانسیسکو همان سه جایی که فعلا میخواستم باشم. بالای ایمیل نوشته است “کانگراجولیشن شیرین یو هَو بین اَکسپتِد فور آر اِم اِف اِی پروگرَم این فاین آرت اَن بین اَواردد فور پرزیدنتشوآل اسکالرشیپ.” برگشتن به مدرسه تصویر ترسناکی ست اما حالا که می خواهند دوربین هایشان را برای سه سال روی من بگذارند من هم هرچقدر بخواهند برایشان تصویر یک مهاجر را میسازم فکر می کردم برگشتن پشت آن نیمکت ها همه ی آن چیزی بود که دوباره میخواستم اما امروز فهمیدم که هنوز ساعت ها و سا ل ها با تو فاصله دارم من دوباره در بهار این شهرم و تو دوباره در زمستان شهر من ،درست نمیدونم باید از کی تشکر بکنم از مامان که فردا ۱۵ اسفند تولدته ،از تو که رفتی ،از خودم که هر – جور – بود ماندم ،از خدای مافیا در تهران برای روزی که آن کوچه ی یک طرفه را دو طرفه رانندگی می کردم ،از فنجان دوم و زدن به سیم های آخر اگر هنوز وقت دارم دارم؟ از اتاق فرمان گفتند چند ثانیه دیگر وقت دارم در آخر پیاده رویی که یک شب در زمستان سرد سواحل شرقی شمال آمریکا به سمت هویت گم شده ام باز شد ،هد فون قرمز،هدفون قرمز داشت يادم ميرفت
Leave a Reply