بابا داشت به مامان می گفت اداره به هر دوتامون ده کیلو برنج،۴کیلو مرغ،یک شونه تخم مرغ،۸۰۰ گرم پنیر می ده،مامان گفت میگم رُزی بگیره بده به اَمینه خانوم
القصه این روزها آدم ها آینده ای بهتر می خواهند، برای من خیلی عجیبه اما، میشه گفت کار بهتر،ماشین بهتر، خونه بهتر، دوست دختر بهتر، اما برای چیزی که اصلا وجود ندارد چطور می شود بهترش را خواست، یادم میآید آقای الف و آقای ه،آینده گم کرده بودند شنیدم هنوز هم پیدا نکردند،آینده من اما خلاصه شده در همین لحظه حال با وایبرم با تهران. یادم میآید گفت همین چیزی را که الآن داریم برای ابد نمی خواهد،من حواسم اصلا آنجا نبود به طور یقین نمی دانستم آن لحظه چه چیزی داشتیم که نمی خواهد در همان لحظه داشتم سطل زباله های سبز را تمیز می کردم، عملیات جداسازی شیشه ها از کاغذها. حالا هم که یک روح شده اَم در دو وایبِر یا میشه گفت روح ها ی سرگردان در بینهایت وایبر
پ. ن: حتما آینده ای را در آن لحظه داشته که رفته است و دیگر هم بر نمی گردد
Leave a Reply