اتفاق می افتد چه دست داشته باشی چه نداشته باشی ، مدام فکر می کنم که دل سوختن برای ناکرده ها توّهم فهمیدن است یا شایدهمان نفهمیدن. اولین نفر یا آخرین نفر همه یک روز بالاخره به خط پایان خواهیم رسید. خرگوش هم اگر بازیگوش بود و دیرتر از لاکپشت رسید حتما تجربه هایی کسب کرد که لاکپشت جرأت کسب کردنش را نداشت خوب سرعت خرگوش را هم نداشت آهسته و پیوسته سر به زیر آنقدر رفت تا رسید. اما خرگوش به هیچ چیز فکر نکرد نه به اولین نفر با یک اسم بزرگ به بزرگی یک قهرمان نه به آخرین نفر با گوشه یک خر نه حتی به اسمی به اندازه یک اتفاق که بهترین است یا بدترین که افتاد یا نیفتاد فقط در زمانش غرق شد،نفس کشید،گاهی راه رفت ،گاهی دوید،تجربه کرد،تصادف کرد،خندید،گریه هم کرد، گاهی سکوت کرد،گاهی دوباره حرف زد اصلا در داستان خرگوش ولاکپشت برد و باخت مطرح نبود یکی خرگوش افتاد و یکی لاکپشت۰
Leave a Reply