DNA

Shilohحالا دیگر اتاق برای شایلُوه است.همین بلورِ وَسواسی هم یک شبه متحول شد،حتما بودند کسانی در نسلهای گذشته اَم که عاشق گربه شدند، بروم کنار شایلوُه بخوابم تا درست مثل او امشب به هیچ جنگی فکر نکنم.می خواهم امشَب تنها به دی اِن اِی فکر کنم،به همه پیام های ژنتیکی موجود در مولوکول هایم۰

پایان پرونده ئ جیغ های بنفش

ساعت ها بود که مرد موبایلش را خاموش کرده بود می دانست دختر دارد مثل ابر بهار گریه می کند،شاید هم چون خجالت می کشید موبایل را خاموش کرده بود یا شاید حتی از گستاخی زیاد. دختراز خودش پرسید “آخرش که چی؟”بعد همانطورکه هق هق می زد و اشک می ریخت پِلِی را فشار داد سام دِی آی ویل گو هُم ، دخترهم موبایلش را خاموش کرد۰

اكنون كه تو رفته ای

 الف; شعر هیچ وقت برای من ابزاری نبود برای قدرت یا مثلا برای این که رایفلم را بیرون بکشم بخواهم شاعر دیگری را به خاطرش هدف بگیرم.آنقدر تشنه شهرت با شعرهایم نیستم،با شعر نبش قبر هم نمی کنم. شعربرای من فضای شیدایی ست همان فضایی که با آن نقاشی هم می کنم نه راهی برای شهرت و قدرت. حالا که تورنتو نیستم به نظرم فضای شعر فارسی در تورنتو یک طور بیمارگونه ای خیلی مریض بود، با رایفل شعر می گویند تهِ زمین هایشان می نشینند اگر کسی چرخش وارد زمینشان بشود شلیک می کنند.اگر هم نخواهی نوچه  بشوی با منطقی شعبونی خیلی هم آمریکایی با رایفل به ریشه ات می زنند،آن هم  درست در قلب کانادا.اگر به تورنتو مهاجرت کردید دلتان گرم باشد یک پیاده رو دارد بی نظیر،می توانید به راحتی به آن دل ببندید بدون هیچ ترسی درانتهای لذت۰

ب مثل بلور; به نظرم بیایید بَس کنیم این بازی فلانی شاعراست،فلانی شاعر نیست ، فلانی آرتیست است، فلانی نیست،لکچِرهای دو سه ساعته راجع به شعر و هنر یا متن های دکوراتیو راجع به جنگ و جنازه که از ویترین های شانل و لویی ویتُن  در می آیند این روزها حالم را بهم می زند. شعر نه سیاست است نه علم حقوق نه حتی قضیه فیثاغورس. خودم هم هنوز نمی دونم چرا شعرمثل باد میآید و می رود۰

اکنون که تو رفته ای

بزرگترين سمفونی جهان تو
اما نواختن ابديتت بود
كه ڪوك كردی سازت را
برای گذر از آينه های سرنوشت
و اعتماد كردی به كهنه نردبان چوبی خانه مادر بزگ
اما فرش های خانه مادر بزرگ
هنوز هم گل می دهند
در تمامی فصل ها
اكنون كه تو رفته ای
راستی شعرت كه میگفتی نه الهام است و نه ابهام
برای من شاید آیه های زمینی بود
اكنون كه تو رفته ای
من هم به كوچكی دنیای این آدمها می خندم
كه بزرگیش به كوچكی خوابهاشان است
و به كوچكی خورشيد تو كه هر شب ماه صدايش می زدی
بـی خبر از فريب خودت
اكنون كه تو رفته ای
و اكنون كه تو رفته ای
بت ها نيزهمگی ترک خورده اند
نرم نرمك می پکند در شیار شقیقه هاشان
اكنون كه تو رفته ای

ش.ب /تورنتو 29 نوامبر 2011

شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش

تابلوی هُم فور سِیل ترسناک است.بابا روی در ورودی به خانه یک کاغذ چسبونده روش نوشته “پلیز تِیک آف یور شوز”،باید جمع کنیم برویم نزدیک دانشگاه من زندگی بکنیم تا این مَسترِ کوفتی تمام بشود. در ورود به خانه در بالکن باز می شود قرارگاه گلدون های مامان و بوم های من، درست آن طرف تر از در پناهگاه باباست پشت میز ناهار خوری یعنی در واقع پشت لپ تاپش با دائم ُالهِد فونی در گوشش که مدام اخبار ایران را در گوش هایش فرو می کند. روزی چند ساعت می نشیند ولیست های “باربی” دلال خانه را بالا و پایین می کند تا ببیند کدام خانه به پول ما می خورد،وانمود می کند صدای غرهای من و مامان را نمی شنود.بالای سرش یک نقاشی بزرگ روی دیوار میخ شده است. با امضای من انگار که  یکی آمده باشد خودم را به همان دیوار میخ کرده باشد. نشستم روی کاغذ شمردم روزی سه مرتبه این جمله “آخه این آمریکا اومدنمون چی بود” رو تکرار می کنم بابا هم با خونسردی میگه; پدرجان من ایران کاری ندارم،گاهی هم خودش را به نشنیدن میزند ،باربی همه لیست ها رو برای من هم سی سی میکند شاید دو برابر بابا این روزها لیست ِ خونه ها رو بالا و پایین می کنم بدون این که حتی مهندس بداند. نزدیک اون دانشگاه کوفتی خونه خیلی گرونه مطمئن هستم فرهاد هم که می رود سر کار همین کار را میکند با این که با ما زندگی نمی کند۰

به مامان گفتم فوقش روزی ۱۰۰مایل رانندگی می کنم یا برمی گردم تورنتو درسم و تموم می کنم گفت; برمی گردی تورنتو خونه عمه ات حداقل اینجا یک اتاق هست توش بتمرگی درسِت و تموم کنی و رفت پشت ِ لپ تاپی که من بهش دادم  بابا هم همون موقع هدفونش و درآورد و گفت پدرجان عجب این کالیفرنیا اوور پِرایس شده. نگفتم بهشون که سایزم شده زیرو، فرقی هم نمی کنه برم تو بالکن نقاشیم و تموم بکنم

۰پ۰ن بلوردات کام و به تنهایی درست کردم فقط باید مهاجرت کنم توش

وِن اِور یور اکسپِریِنس فیلز فالو مای اینستِراکشِن ز

 چه سخت تر است از آنچه فکر می کردی  وقتی دوباره شهرت را عوض کرده ای،عصر یکشنبه میآید و توهیچ کَس را نمی شناسی که در تابستانِ داغ کالیفرنیا با او شرابِ خنک بخوری،بغض داری نه این که شهر گَند باشد که حالِ تنهایی تو گَند است گوگِل می کنی،نزدیکترین اِستار باکس را پیدا می کنی،سویئچ را برمی داری سوار ماشینت می شوی نه که بخواهی با ماشینت پز بدهی که این قسمت از کالیفرنیا که من زندگی می کنم پابلیک ترنسپورتیشن یعنی هر نفر ماشین خودش. با جی پی اِس، استار باکس را پیدا می کنی ظبط ماشین را روشن می کنی دی دیله دیلی دیلودی دی لی دی لی د لو بعد با ضبط داد می زنی می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر…می رسی،قهوه ات را می خری زیر سایه درخت لَم می دهی کتابت را باز می کنی “پوست انداختن” ،هرجای این شهر را که زندگی بکنی چولولا را می بینی۰چقدربه مکزیکوسیتی نزدیکم۰

اگر شعر نمی دانید وارد حال من نشوید

باید بتوانم خیلی از وقت ها مثل همین حالا, حال را جایگزین گذشته بکنم، آخه من آدمه گذشته ام, کاش می شد از همین لحظه،همین لحظه را حس کرد. هر چقدر هم که آن ها بیایند و بخواهند بگویند آینده ای بهتربا کارت های اعتباری بیشتر باز هم برای من این جنگ رو به آینده بی فایده ست و بدون پایان۰ فوقش هم اگرهمت بکنم بتوانم از حال خلاص بشوم،که آن هم به نظرم نوعی ضد حال است به سمت خودم. در نتیجه گذشته یا آینده ای شریف با پایه های کاغذی که دیر یا زود می سوزد از جنس من نیست، اصلا خودم باید زودتر می آمدم و می گفتم که ای دوستان شریف و دقیق ،من هندسه نمی دانم اما شما هم اگراحیانا شعر نمی دانید وارد حال من نشوید۰

پ۰ن هیچ جا نگفتم که تلاش کردنِ در حال بی فایده است یا مثلآ از پول بدم میآید۰

آن‌ چه به راستی وجود دارد یا رخ داده یا می دهد

دارم عکس های دوتایی آدم های رَندُم رو نگاه می کنم ،قطارهم عجیب امروز تند می رود،دیشب هم تا صبح بیدار بودم فکر می کردم حق راچه کسی تقسیم می کند. درفرهنگ لغت واژه ای ست برای آنچه فرد یا پدیده ای سزاواری آن را دارد،اما مثلا ننوشته است که بعد از ۴۸۵ روز سزاوارید که یک عکس دوتایی بگذارید،کاش یکی عده ای هم روزی بیایند حق را بدونِ گذاشتن سر سفره تعریف بکنند. سرِ همان سفره  بودم، آنقدرهم سیر بودم که اشتها نداشتم کل سفره را تمام و کمال بخشیدم. مادربزرگم همیشه می گفت آدم سیر سر سفره نمی نشیند اگرهم نشست… ،هیچوقت جمله اش را تمام نکرد، به نظرم حق همیشه با مامان بزرگ بود،چون مامان بزرگ ته خط و دیده بود. هرچیزی رو که می بخشی به طور قطع بدان حسادت هم نمی کنی خوب چیزها یا آدم های با ارزش را که آدم عاقل به راحتی نمی بخشد۰تهِ خط هم برای هر کس یک تعریف دارد،برای یکی رسیدنِ به نقطه ای ست از پیش تعیین شده و برای دیگری هم سفره ی ست رنگین از دسته حق و حقوق،اما برای من ته خط همین الآن است همین اینجا که باید پیاده بشوم و قطارِ بعدی را بگیرم۰

پ۰ن:۴۸۵ روزهم می تواند گزارشِ رابطه نزدیک دو انسان باشد درسکوتِ یک مهاجرت نه حق و حقوقِ کسی ازیک ضابطه

نیروی خلاقه تجسم که داری

من ۴۹ کیلو وزن دارم،وقتی خوشحال هستم تا ۵۲ هم می رود،حدود ۵۶؛۱قد دارم که چه خوشحال چه ناراحت بیشتر یا کمتر نمی شود.موهایم قهوه ای روشن است،کوتاه، رنگ هم نمیکنم پس هر رنگی در فیس بوک می تواند فتوشاپ و اِفِکت باشد.موهایم بعد از حمام کمی فِر می خورد مخصوصا اگر هوا مرطوب باشد چشم هایم سبز چرکند پیشانی کشیده ای دارم که به  دماغی استخوانی اما نه چندان دراز وصل می شود فاصله چشم تا اَبروهایم اصلا کم نیست گونه هم دارم. صورتم از ۵سالگی تا امروز چندان فرقی نکرده است شما بگو بِیبی اسفناج. تابستان ها شلوارک کوتاه می پوشم اگر سر کیف باشم دامن یا پیرآهن با تاپ های رنگی بیشتر هم سبز یا  یک چیزی مایل به صورتی.دست ها و پاهایم به نسبت قد و وزنم کشیده شده اند،سایز کفش هایم ۳۶اند، این روزها کفش هایم پر از رنگ های مختلِف باب شده است که کانورس ها در کنارشان حسودی می کنند،چند روز پیش هم به خودم خیلی حال دادم ویک فیلیپ فلاپ ه مشکی اضافه کردم به اموالم. اگر مرا تا به حال از نزدیک ندیده اید سعی کنید چند ثانیه در ذهنتون تجسمم بکنید خیلی جاگیر نیستم بعد فکر کنید چنین موجودِ ظریف و نحیفی در فیس بوک بنویسد مثلا “جاکِش”، مطمئنن  یک آدمه سیبیلو با دو متر قد به شما نگفته است “جاکش”،اگر فیس بوک صدا هم داشت اصلا التماس می کردید از امروز بجای اسمتون جاکش صداتون بکنم. قصه بلورِ کرد رو گفتم که بگم اگر در فیس بوک استتوس می خوانید و صاحب اثر را تا به حال ندیده اید نیروی خلاقه تجسم که دارید۰

from the very be·gin·ning Adam was happy and Eve was sad

Doctor; May I have a cigarette?
Why do you look so sad?

woman; And why do you look so happy?

Doctor; It’s a pleasure to fall down with an attractive woman,
You know I fell and found strange things here roots, bushes
Has it ever accrued to you?
That plants can feel,know even comprehend 
The trees, this hazel nut bush 

woman; This is the elder tree it doesn’t matter

Doctor; They don’t run about like us 
Who are rushing,fussing uttering banalities 
That’s because we don’t trust nature that is inside of us
Always this suspiciousness haste and no time to stop and think

Woman; Look you seem to be a bit…

Doctor; No,no,no… it’s no problem for me I am a doctor

Woman; And what about number 6?

Doctor; Chekhov had made it all up
Come to tomshino sometime, 
We often have a good time there

Woman; You’ve got blood

Doctor; Where?

Woman; Behind your ear…

Andrei Tarkovsky,mirror,scene 2

قدر دنیا رو می دانم

تمام ظهر را خواب بودم خواب دیدم من بودم ،فرهاد بود ،لیلا بود ،روزبه هم بود ما همه بودیم

 تورنتو،کالیفرنیا،لندن،سیدنی

شعر زیر را حتما با صدای هنگامه یاشار بخوانید

خوشحال وشاد و خندانم/قدر دنيا رو مي دانم/خنده کنم من/دست بزنم من/پا بکوبم من/جوانم./در دلم غمي ندارم/زيرا هست سلامت جانم/عمر ما کوتاه س/چون گل صحراست/پس بياييد شادي کنيم/بياييد با هم بخوانيم/ترانه جواني را/عمر ما کوتاه س/چون گل صحراست/پس بياييد شادي کنيم./گل بريزم من/از توي دامن بر روي خرمن/شادانم