من از تمام فرودگاه ها میترسم،از همه ی صف ها که آدم ها پشت اون ها انتظار میکشن تا سواربشن میترسم،از سفر به اجبار میترسم،از همین میز که پشتش نشستم دارم تند و تند پیپرهای فردا رو مینویسم،صفحه ها همه پر شدن مجبورم با استناد به جمله های خود بل هوکس ادامه بدم از همین به استنلدها به ادامه ها حتی میترسم،وقتی داشت سوارماشین میشد که بره برای این که نبینم به سرعت برگشتم توی خونه من از دیدن همه ی رفتن ها میترسم،از همه ی جدایی ها،رهایی ها از همه ی آدم هایی که دوست داشتم،دوست دارم،دوست خواهم داشت،از دور شدن از نوستالژی ها از همین حرف زدن ها به زبانی که زبان من نیست از آدم هایی که روی صندلی ها خواب موندن با کوله بارهاشون جلوی پاهاشون از دروازه ها ،شماره ها صدای زن پشت میکروفون از کلاس نقد کنار دستشویی، از مانیتورها دیتکتتورها،دیکتاتورها، موبایل ها،لپ تاپ ها از هفت صفحه ای که نوشتم و چهار صفحه ی باقی مونده که هنوز باید بنویسم
Leave a Reply