نمی دونم کجا بود که بشر به این نتیجه رسید که تعریف درستی از واقعیت داره،اَشلی از استودیو وسط اکران خصوصی فیلم رفت بیرون فهمیدم حالش خوب نیست،تکست زدم؛ آر یو فاین اَش،جواب داد نه،رفتم دنبالش داشت گریه می کرد،پرسیدم؛ واتس رانگ اَش؟ جواب داد؛ مرد زیردرخت پالم وسط فول مون گفته که میخواد یه واقعیتی رو بهش بگه گفتم؛ “سو” ادامه داد… مرد گفته بود که اَشلی زیادی مستش شده،گفتم” سو” ادامه داد… گفته حسی که اشلی بهش داره هزار بار بیشتر از حسیه که مرد به اشلی داره گفتم ؛ “سو” همین طور که با آستینش دماغشو می گرفت هر دو با هم زدیم زیر خنده،نفهمیدم خندیدیم یا با هم گریه کردیم
Leave a Reply