دو ماه می شود که خریدن سیگار را ترک کرده ام،اماهر بار یک جوری یک جایی میشود که میروم برای یک نخش از این و آن معمولا هم آدم هایی که در گالری می بینم گدایی می کنم.دیشب که دوباره این کار را وسط لوس آنجلس تکرار کردم برای اولین بار چندشم شد،کلمه قوی تر دیگری ندارم تا جایگزین چندش بکنم.من همیشه در زندگی وقت به اندازه کافی داشتم که سیگاری بشوم اما نشدم، یعنی هم شدم هم نشدم، کسی که سیگار می خرد و حمل می کند حتما سیگاریست. حس بدی داشتم که چرا یک پاکت سیگار نخریده بودم؟اصلا بگو ماهی یک نخ چه معنی دارد که بروم از این و آن اجاره بکنم،تا امروز هم با خودم چانه زدم اما باز هم نخریدم،فکر می کنم آدمی که سیگار نمی خرد می تواند سیگاری نباشد
گفت: نوشته هایت را با بچه ها که می خوانیم،می خندیم.آنروز ناراحت شدم،امروز اما خوشحالم چون اصلا به کیری تیک های یک کیری اِیتور،تلفظ درست (کیوریتور) است،فقط باید خندید،یکسال و سه ماه شد که یکشنبه ها درست در همین ساعت و درهمین وبلاگ مینویسم عمرا اگر دیوانه نباشم،اما وقتی فکر می کنم حتی یک نفررا پشت این صفحه خندانده ام ترجیح می دهم که دیوانه بمانم و دیوانه تر هم بشوم که شما بیشتر بخندید،داستان من داستان همان طوطی بیچاره است درست وقتی فهمید که اصلا برای چه کسانی شعر می گفت :پس فقط دو بیت…: نمی شه
دارم با سرخپوستان مایایی همزاد پنداری می کنم،شاید هم همذات پنداری واژه درست تری باشد همان مردمانی که به واسطه ی جدا افتادگی، فراموشی، نادیده انگاری یا ناباوری غارت شدند و آلخو کارپنتیه چه خوب می نویسد مرز میان واقعیت و خیال را،همان جایی که من یکشنبه هایم گیرافتاده اند تا تمرین نوشتن بکنم که شما بخندید و من بگویم که لابد خرم من
Leave a Reply