نارنیا با اقتباس از بلور

یک کمد داشتم وقتی دختر بچه بودم هر وقت خیلی از دنیا شاکی می شدم خودم را توش حبس می کردم جواب هم نمی دادم سکوت می شدم گورِ بابای دنیا می شدم،چند دقیقه پیش فهمیدم این وِبلاگ همان کمدِ بچگی ست،یکهو همه چمدان ها و کارتن ها را کنار اتاقم بی خیال شدم،همین طورنامه های بی خودِ دانشکده بی هنرآنتاریو”اُه سَد”را که دارند روی میزم تلنبار می شوند،برای انتقالم به رشته ایران شناسی هر بار یک بهانه می آورند امروز به زبان بی زبانی گفتند دیگر ایران شناس نمی خواهند،حالا که در کمدم کاش یکی بپرسد ببینند کمد شناس می خواهند در یو آو تی۰ دوی ماراتُن روی تردمیل هم که بخواهم بزنم به اضافه فکرتمام نشدن بستن چمدان ها و فقط چند روز با قی مانده تا تهران و برگشت پس از سه هفته آن هم به جایی جدید نه تهران نه تورنتو۰ وسنگین تر از همه ماندن “چه” و رفتنِ  من برای مدتی طولانی  آنقدر سنگین م می کند که درجا زلزله می شود حتی در کمد.  خدا کند این بار شانس بیاورم آن طرف دیگر کمد نارنیا باشد۰

بلوردِ سی اِس لو ییس

۰

Leave a Reply

Fill in your details below or click an icon to log in:

WordPress.com Logo

You are commenting using your WordPress.com account. Log Out /  Change )

Facebook photo

You are commenting using your Facebook account. Log Out /  Change )

Connecting to %s

%d bloggers like this: