آن روز صبح که از خواب بیدار میشوی می بینید که از طبقه ی چهاردهم در برج های هرمزان به یک زیر زمین نمور وسط تورنتو نزول کرد ه اید فکر می کنید چه اتفاقی می افتد؟
از تختخواب بیرون آمدم پله ها را به سمت حیاط بالا رفتم در را که باز کردم بیرون منفی بیست و پنج درجه بود حتی لباس هایی که از تهران به دوش کشیده بودم و با خودم به تورنتو آورده بودم به درد آب و هوای قطب شمال نمی خورد. همانجا روی برف ها وسط حیاط صاحب خانه دراز کشیدم و بهترین حس هستی را تجربه کردم با آسمان ارضا شدم. پایان کلمه